کلاس دفاع مقدس

راستشو بخواهین یک درس برداشتم دفاع مقدس است

می خوام بدونم این همه علاقه به خاطرات جبهه و جنگ و جانباز و شهید دارم برم توش ببینم چه خبر است

راستش استادمون حرف خوبی زد ناگفته نماند که خودشم جانباز است و این حرفش خیلی به دلم نشست

گفت به خدا گمان بد نبرید

این جمله رو خیلی ها توی جزوه اش نوشتن اما من ننوشتم 

توی ذهنم بود اومدم اینجا برای شما بنویسمش

خلاصه این که می گفت اگه بگید فلان کار نمی شه حتما نمی شه 

اما اگه بگید فلان کار حتما حتما انجام می شه یا اتفاق می افته حالا چه خوب چه بد حتما می شه و اتفاق می افته

خلاصه این که من امیدوار تر شدم به این که به خواسته هام می رسم

و اونی می شم که ازش سال هاست دور شدم

نمی دونم چه حالیه امسال مامان اصرار داره منو ببره روضه و عزاداری اما من نمی خوام برم

یعنی یکجورایی اصلا دلم نیست

نه که بگم اعتقاد ندارم

نه هر چی دارم از ائمه اطهار و خداست ولی اینجور روضه خوانی ها که همش اشک در میارن و چرت و پرت می گن رو نمی تونم برم

نمی تونم تحمل کنم


دلم گرفته

دنیا دنیا کوچیکه

دنیا دنیا دروغه

دنیا دنیا بی رحمه

دنیا دنیا پر ز غمه

دنیا دنیا 


خاک تو سرت دنیا چه بگم از دستت که امشب دلمو خون کردی


درس دفاع مقدس برداشتم این ترم

ازم خواستن برم از یک جانباز خاطرات جبهه شو بنویسم براشون ببرم

آخه از چیش بنویسم 

من شرمم میاد


از چیش بنویسم؟

دنیا شاکی ام ازت

دنیا چرا آخه با آدم هات اینجوری می کنی 

دلم یک دل سیر گریه می خواد

وقتی می رم توی وبلاگ یک دختر که لااقل ده سال ازم کوچیکتره شایدم بیشتر 

می بینم از ناامیدانه ترین چیز نوشته از مرگ مرگی در زمانی که زنده هستی

می خوام بهش بگم خواهر عزیزم رضوانم عشقم امیدم زندگیم

می دونم که وقت نمی کنی اینجا رو بکنی 

منم دلم خیلی برای بابام تنگ شده 

مخصوصا هم امشب 

عکس های قدیمی رو ورق می زدم دلم  خیلی گرفت

از وقتی بابام رفته دیگه دوست ندارم عکس های قدیمی رو ببینم

رضوان جون باور کن الانی که می رم دانشگاه دانشجوهایی رو می بینم و حتی با واکر با چه سختی یا حتی با ویلچر

میان برای درس خوندن

اون وقت اینقدر امیدوار اینقدر خندون اینقدر شاد

چرا ما باید اینجوری باشیم

یک دختری توی سن من چرا باید قرص افسردگی بخوره و با قرص خواب بخوابه؟

اگه بابام رفت حتما لایق داشتن فرشته ای مث اون نبودم 


خدا جون

خدا جون ازت یک خواسته دارم 

بیماری دارم که خیلی نگرانشم دستم بهش نمی رسه 

خودش می دونه چقد دوستش دارم 

خودمم هم می دونم چقد برام عزیزه

طاقت درد کشیدنش را ندارم 

آخه کدوم فرزندی طاقت درد کشیدن پدر و مادرشو داره؟

زود خوبش کن برام سایه اش بالا سرم مستدام بمونه انشاالله


مراسم شیرخوارگانم نرفتم 

هم دلشو نداشتم هم خوابم برد

برای بیمارم دعا کنید لطفا

مراسم شیرخواران حسینی

محرمی دیگر آمد 

از نو مراسمی برای شیرخواران 

نماد حضرت علی اصغر ع

من این مراسم رو خیلی دوست داشتم 

یعنی دارم

تا وقتی که داداشم دعوام کرد و گفت این نذر رو نکن اون لباس یعنی کفن 

کفن تن بچه می کنی و این اصلا خوب نیست

واسه سالم بودن بچه های یکی از اقوام هم نذر کردم خدا یک پسر سالم بهش داد اما نبردش مراسم شیرخواران حسینی

از پارسال که اون بچه دنیا اومد خودم عذاب وجدان گرفتم 

تصمیم دارم امسال برم مهدیه تهران 

نمی دونم بتونم یا نه اما سعی خودمو می کنم 

اصلش اینه که می ترسم تنها برم مامانم هم باهام نمیاد

دو ساله نذر کردم به توصیه شخصی که اگه ازدواج کردم و خدا دامنم رو سبز کرد به فرزندی انشاالله

ببرمش مراسم شیرخواران حسینی

البته درست نیست برای خدا زمان مشخص کنیم ولی از اون زمانی که برای خدا قرار داده بودم الان توی زمان اضافه ام

البته هنوز دیر نشده وقت دارم 

برای این که ببینم می تونم ساعت شش بلند شم یا نه امسال امتحانی ساعت کوک می کنم

وای انگار می خوام برم کنکور بدم

آره کنکور بندگی