خانه عناوین مطالب تماس با من

دست نوشته

دست نوشته

پیوندها

  • صمد آقا
  • اندک اندک خیال
  • وب گردی و وب نویسی
  • شنگول آباد
  • عمو محمد رضا(همسایه ماه)
  • وبلاگ شخصی جانباز علیرضا هوشمند
  • جوان نسل حاضر
  • آقا رضا
  • سرزمین خاطره ها بلاگفا
  • بلاگ اندک اندک خیال
  • نوشته
  • دل نوشته پسری رک

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • امروز یک خبر بد شنیدم
  • عاغا تعطیل می کنما
  • عید فطر مبارک
  • [ بدون عنوان ]
  • سلام
  • روزت مبارک بابایی
  • سلام بهار
  • سلام به آخرین ماه زمستان و آخرین روزهای سال
  • داستان دنیا اومدن یک فرشته
  • یکی بود یکی نبود

بایگانی

  • تیر 1396 5
  • فروردین 1395 2
  • اسفند 1394 1
  • بهمن 1394 2
  • دی 1394 4
  • آذر 1394 1
  • آبان 1394 5
  • مهر 1394 5
  • شهریور 1394 3

جستجو


آمار : 9820 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • امروز یک خبر بد شنیدم جمعه 16 تیر 1396 00:25
    سلام بابا امروز شنیدم مهمون جدید براتون اومده ما هم دوباره عزادار شدیم بابا جون از دایی محمد باقر خوب پذیرایی کنید توی این سال هایی که نبودی برام جای خالیت رو پر کرده بود دلم خیلی غم داره خیلیییییییییییییییییییییی دلم می خواست بمیرم درسته دایی خونیم نبود اما عین داییم بود نه اصلا جای بابای نداشته ام بود دلم نمی خواست...
  • عاغا تعطیل می کنما جمعه 9 تیر 1396 22:52
    هیشکی از اومدنم خوشحال نشد ببندم برم اصن مرسی اه
  • عید فطر مبارک یکشنبه 4 تیر 1396 23:20
    عیدتون مبارک التماس دعا منم دعا کنید
  • [ بدون عنوان ] جمعه 2 تیر 1396 18:27
    امروز جمعه اس آخرین جمعه ماه مبارک روز قدس طبق هر سال نرفتم راه پیمایی
  • سلام پنج‌شنبه 1 تیر 1396 01:47
    سلام به وبلاگ قدیمیم سلام به همه خاطراتی که سال ها با وبلاگ نویسی داشتم دلم برات تنگ شده بود راستش فقط تو بودی که تمام دلتنگی هامو توی خودت نگه می داشتی و هیچ هم دم نمی زدی یک وقتایی خواننده داشتم اما الان هیچ کس منو نمی خونه آقای باهری هم وبلاگشونو بستن و رفتن خیلی های دیگه هم نیستن اندک اندک خیال به روز نشده دختران...
  • روزت مبارک بابایی سه‌شنبه 24 فروردین 1395 19:36
    بابایی مهربونم امسال فکر کنم 6مین روز پدری باشه که فقط ازت برام یک سنگ قبر مونده و البته کل خاطرات زیبات بابایی جونم روزت مبارک روز پدر به تمام پدران دنیا مبارک روزتون خوش سالی که پیش رو دارید خیلی خیلی خوب باشه براتون حلول ماه رجب هم مبارک پ.ن : کامنت دونی من مشکل داره ؟ چرا چند وقته هیشکی کامنت نمی ذاره؟ انگار اینجا...
  • سلام بهار یکشنبه 15 فروردین 1395 21:03
    خدا جون یادته؟ قشنگ یادته که من دقیقا مرداد سال 93 چقدر برای اومدن نوه ی عموم آوین کوچولوی خاله خوشحال بودم قشنگ می دونی و خوب هم یادته که آوین همه کس من بود همه چیزم بود همه هستیم بود بهار امسال رو برامون عزا کردی آوین کوچولو رو بردی پیش خودت می دونم آوین فرشته ای بود که دست ما امانت داده بودیش اما چرا گرفتیش اون فقط...
  • سلام به آخرین ماه زمستان و آخرین روزهای سال دوشنبه 10 اسفند 1394 23:20
    سال 94 داره کم کم بار و بندیلش رو می بنده و می ره اما رفتنی که دیگه برگشتی توش نیست یعنی سال 94 یعنی تکرار شدنی نیست تمام لحظاتی که توی این سال داشتیم دیگه مجددا برنمی گردن همه مون لحظات خیلی خوب یا خوب یا نسبتا خوب یا بد یا یک کم بد یا شاید خیلی خیلی بد رو داشتیم توی این سالی که داره تمام می شه منم مثل همه تون توی...
  • داستان دنیا اومدن یک فرشته سه‌شنبه 13 بهمن 1394 19:26
    دقیقا 24 دی ماه بود روز موعود روزی که 9 ماه و 9 روز منتظرش بودم قرار بود خاله بشم اون روز امتحان داشتم نفهمیدم چطوری امتحان دادم و اصلا بگذریم که هیچم خوب نشد فدای سر فرشته کوچولو روزی بود که پسر عمه ی عزیزم پدر می شد من هم عمه بودم هم خاله خدا اون روز یکی از فرشته هاشو به خانواده ما به صورت امانت سپرد عزیزدلمون سفید...
  • یکی بود یکی نبود پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 13:05
    به نام خدا یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود توی این دنیای بزرگ زیر آسمان آبی و هفت رنگ خدا توی یک روز سرد زمستونی دختر کوچولو متولد شد اسم آن دخترک زیبای مو طلایی و سفید اسمش رو گذاشتند "نفس" دخترک قصه ما نفس مامان و بابا شد خیلی خوشگل بود نیرو های خالق العاده ای هم داشت می تونست با نگاهش...
  • تا بعد از امتحان ها چهارشنبه 9 دی 1394 23:08
    فعلا تا بعد از امتحان ها در اینجا تخته می باشد همون آخر ترمی که از اول ترم منتظرش بودم اومد الانم دو هفته وقت دارم بزنم توی سر خودم و کتاب هایی که نخوندم (فقط اینجا می تونم بنویسم که تا حالا نخوندمشون) با عرض شرمندگی به هر حال ببخشید العفو
  • تجربه یک حس مشترک سه‌شنبه 8 دی 1394 00:10
    امروز سر کلاس داشتن از بچه های جانباز ها و شهدا حرف می زدن یک پسری بلند شد یعنی یکی از آقایون کلاس اومد که در مورد جانباز و شهید حرف بزنه گفت بچه های جانبازان و شهیدان عقده محبت پدر دارند گفت من به چشم خودم بچه های شهید که از اقوام خودم بودن رو دیدم که چطوری با حسرت می پریدن توی بغل بابام و بهش می گفتن دایی با وجودی...
  • قدم نورسیده مبارک خواهری جمعه 4 دی 1394 15:24
    امروز اولین جمعه ی دی ماه است دی ماه اولین ماه از زمستان دی ماه بچه ها بچه ها دی ماه خب حالا که به اندازه کافی با دی ماه آشنا شدین بذارین یک خبری بهتون بدم دی ماه باعث شد خدا یکی از فرشته هاش رو بفرسته توی زمین و یکی از دوستان عزیز وبلاگ نویس من که خواهرم شده رو خاله کنه از همین جا خاله شدنش رو تبریک می گم از صمیم دلم...
  • دی ماه مبارک سه‌شنبه 1 دی 1394 12:12
    اولین روز از آخرین فصل سال اولین روز از اولین ماه زمستان نود و چهار زمستان تون مبارک انشاالله که روز و روزگار بهتون خوش بگذرد سال و ماه و روز ها داره تند تند می گذره و سپری می شه و چیزی نمونده که این سال 94 هم تمام بشه نمی دونم چرا اینقد با یاس حرف زدم این پست رو بر من ببخشایید زمستان تون پر از برف و برکت البته الان...
  • سلامی مجدد سه‌شنبه 24 آذر 1394 20:17
    من برگشتم بابت نبودنم امیدوارم منو ببخشید دیگه برگشتم
  • دانشگاه سه‌شنبه 26 آبان 1394 11:23
    استاده اومده سر کلاس کتاب معرفی کرده 600 صفحه است مبانی مدیریت بعد می گه بشین بخون واسه امتحان آخه بابات خوب مامانت خوب عزیز من 600 صفحه درس قلمبه و سخت رو چجوری بخونم اصلا موندم از کجا شروع کنم
  • مرگ بر بلاگفا سه‌شنبه 12 آبان 1394 21:00
    این بلاگفای لعنتی دست از اذیت کردنش هنوز برنداشته به خاطرش مجبور شدم بی خیال کل مطالب وبلاگم و نظراتش و کل خاطراتی که داشتم بشم ازش دل کندم دلم برای وبلاگ قبلیم تنگ شده برای بلاگفا تنگ شده اه چی داشت مگه که دلم هم براش تنگ بشه اصلا ولش کنید بابا بره ببخشید ببخشید به درک خسته شدم امروز از صبح دلم می خواست برم بیرون اما...
  • بابا پنج‌شنبه 7 آبان 1394 16:17
    بابا اولین کلمه ای است که یادمون دادن ب ا ب ا چهار بخش است چهار حرف اما خودش حرف ندارد خودش بی نهایت بزرگ و ارزشمنده مادر م ا د ر چهار حرف است و عجیبه این دو موجود مهم در زندگی ما بچه ها هر دوشون با چهار تا حرف نوشته می شوند اما هر دو شون بی نظیرند و حرف ندارند ای کاش قبل از این که از دست شون بدیم قدرشونو بدونیم ای...
  • رضوان دوشنبه 4 آبان 1394 01:00
    رضوان جون حلالت نمی کنم وبلاگ نویسی بدون تو برام خیلی سخته اگه تنهام بذاری و بری اصلا نمی بخشمت تو بهترین دوست و عزیزترین خواهر منی از دستم ناراحت نباش تو رو خدا هر چند که می دونم وبلاگمو نمی خونی امروز رفتم برای تصدیق گفت چشمم ضعیف شده دوباره و دوباره باید عینک بزنم می گم دوباره چون قبلا یک دوره عینکی بودم خلاصه...
  • ماه آبان شنبه 2 آبان 1394 21:47
    عاشورای 1394 هم آمد و گذشت و تمام شد و رفت می دونید این عمر است که اینقد زود در حال گذر است این تعطیلات هم تمام شد شاید خیلی ها توی این تعطیلات رفته باشن شمال شاید خیلی ها مونده باشن شهر شون و رفته باشن عزاداری شاید خیلی ها توی مسافرت رفته باشن عزاداری و دسته و تکیه مهم اینه که توی عزاداری شرکت کرده باشن من که امسال...
  • کلاس دفاع مقدس پنج‌شنبه 30 مهر 1394 15:12
    راستشو بخواهین یک درس برداشتم دفاع مقدس است می خوام بدونم این همه علاقه به خاطرات جبهه و جنگ و جانباز و شهید دارم برم توش ببینم چه خبر است راستش استادمون حرف خوبی زد ناگفته نماند که خودشم جانباز است و این حرفش خیلی به دلم نشست گفت به خدا گمان بد نبرید این جمله رو خیلی ها توی جزوه اش نوشتن اما من ننوشتم توی ذهنم بود...
  • دلم گرفته یکشنبه 26 مهر 1394 00:42
    دنیا دنیا کوچیکه دنیا دنیا دروغه دنیا دنیا بی رحمه دنیا دنیا پر ز غمه دنیا دنیا خاک تو سرت دنیا چه بگم از دستت که امشب دلمو خون کردی درس دفاع مقدس برداشتم این ترم ازم خواستن برم از یک جانباز خاطرات جبهه شو بنویسم براشون ببرم آخه از چیش بنویسم من شرمم میاد از چیش بنویسم؟
  • دنیا شاکی ام ازت یکشنبه 26 مهر 1394 00:09
    دنیا چرا آخه با آدم هات اینجوری می کنی دلم یک دل سیر گریه می خواد وقتی می رم توی وبلاگ یک دختر که لااقل ده سال ازم کوچیکتره شایدم بیشتر می بینم از ناامیدانه ترین چیز نوشته از مرگ مرگی در زمانی که زنده هستی می خوام بهش بگم خواهر عزیزم رضوانم عشقم امیدم زندگیم می دونم که وقت نمی کنی اینجا رو بکنی منم دلم خیلی برای بابام...
  • خدا جون جمعه 24 مهر 1394 22:55
    خدا جون ازت یک خواسته دارم بیماری دارم که خیلی نگرانشم دستم بهش نمی رسه خودش می دونه چقد دوستش دارم خودمم هم می دونم چقد برام عزیزه طاقت درد کشیدنش را ندارم آخه کدوم فرزندی طاقت درد کشیدن پدر و مادرشو داره؟ زود خوبش کن برام سایه اش بالا سرم مستدام بمونه انشاالله مراسم شیرخوارگانم نرفتم هم دلشو نداشتم هم خوابم برد برای...
  • مراسم شیرخواران حسینی پنج‌شنبه 23 مهر 1394 23:15
    محرمی دیگر آمد از نو مراسمی برای شیرخواران نماد حضرت علی اصغر ع من این مراسم رو خیلی دوست داشتم یعنی دارم تا وقتی که داداشم دعوام کرد و گفت این نذر رو نکن اون لباس یعنی کفن کفن تن بچه می کنی و این اصلا خوب نیست واسه سالم بودن بچه های یکی از اقوام هم نذر کردم خدا یک پسر سالم بهش داد اما نبردش مراسم شیرخواران حسینی از...
  • خدا جون بزرگم کن شنبه 28 شهریور 1394 01:45
    خدا جون دیدم افکارم کودک درونم رو حتی بزرگشون کن خسته شدم خیلی دیگه بچه موندم بسه اصلا به سن و سالم نمی خورم خاک تو سرم کنن امشبم بی خوابی زده به کله ام
  • منوی مدیریت بلاگ اسکای چهارشنبه 25 شهریور 1394 02:42
    بلاگ اسکای مدیریت قوی ای دارد اما من هنوز از منوی مدیریتش سر در نیاوردم من موندم این همه پیچیدگی برای چیه؟ آخه چرا؟ امشب اینستاگرام ام رو پاکیدم هر چی توش داشتم همه دوستامو همه اونایی که دوستشون بودم همه پیام هام خیلی سخته که فکر کنی عزیز ترین کس ات تو رو ترک کرده و اینستاگرامشو هم بسته فقط به خاطر مزاحمت های وقت و بی...
  • سلام دوشنبه 16 شهریور 1394 18:56
    سلام روزهای شیرین تابستان و تعطیلات هم تمام شد و دوباره باید برگردیم به دانشگاه هر چند من از این مقوله خوشحال نیستم یعنی نمی دونم چرا نمی فهمم این همه آدم هایی که درس می خونن انگیزه شون چیه راستشو بخواهین من موندم و یک مغز پر از چرا چراهایی که بعضی هاشون خیلی بی خود به نظر میان چرا هایی که من براشون جوابی ندارم...